مصاحبه با رائیس Rais رسولزاده نوهی محمد امین رسولزاده
«تا صبح به موشهایی که اینطرف و آنطرف میدویدند نگاه میکردم و چشمم را نمیبستم. اگر میخوابیدم، از سرما یخ میزدم… یکی از املاک پدربزرگم در شهر خیلی دور از این زیرزمین نبود. اما خدا میداند چه کسانی آنجا زندگی میکردند.»
پدربزرگ رائیس رسولزاده بنیانگذار جمهوری دموکراتیک آذربایجان، نخستین نظام دموکراتیک شرق بود. وی در زندگیاش مسیر طولانی، پر پیچوخم و پر از اندوه و رنجهای وحشتناک طی کرد. این مسیر از باکو آغاز شد و از ایران، ترکیه، بیابانهای سوت و کور قزاقستان، مسکو، فنلاند، لهستان، آلمان، مجارستان و آنکارا گذشت.
این مصاحبه در سال 2014 در آستانه ۱۳۰ سالگی بزرگ محمدامین رسولزاده صورت گرفته است:
- آقای رئییس، جالب است که پدربزرگ شما محمد امین در سن ۱۷ سالگی چگونه توانست سازمان مخفی «سازمان جوانان مسلمان» را در آذربایجان که اولین سازمان مبارزه با روشهای استعماری روسیه بود، تأسیس کند؟ آیا نیروی خاصی پشت سر او بود یا برخی از بزرگان و روشنفکران آن زمان آذربایجان از او حمایت میکردند؟
- محمد امین شخصی فوقالعاده با استعداد و استثنایی بود. در تاریخ، برخی شخصیتهای نادر با وجود سن کم، کارهای عظیمی انجام دادهاند. مثلا شاه اسماعیل در ۱۴ سالگی تاج و تخت را در دست گرفت و برای اتحاد آذربایجان مبارزه کرد. موزارت در ۳ سالگی آثار موسیقی نوشت… و غیره. ضمن اینکه ۱۷ سال سن کمی هم نیست. همچنین، محمد امین در خانوادهای که یک آخوند تحصیلکرده و کامل بود، رشد کرده بود و فردی جامعالاطراف بود. او شعر مینوشت و حتی نمایشنامهای به نام «چراغها در تاریکی» هم نوشته بود… از طرف دیگر، باید توجه کرد که در آن زمان آذربایجان تحت استعمار بود و افراد تحصیلکرده و روشنفکر میدانستند و برای مبارزه تلاش میکردند. پدربزرگم نیز از وقتی فهمید وطن و ملت چیست، تصمیم گرفت در راه استقلال مبارزه کند. حتی پدرش گاهی به او میگفت: «پسرم، بیا از این راه دست بردار، برای مردم گریه کردن کافیست.» اما محمد امین همانطور که در اشعارش هم بیان کرده، تصمیم گرفت از این مسیر باز نگردد…
- رسولزاده چگونه توانست در سال ۱۹۱۱ در حالی که در ترکیه بود، حزب مساوات را در باکو تأسیس کند؟
- محمد امین از سال ۱۹۰۸ به دلیل آزارهای دولت تزار مجبور شد به ایران و سپس به ترکیه برود. و در سال ۱۹۱۱، دستور داد که پسر عمویش محمد علی رسولزاده، تقی نقیل و دیگران اساس حزب مساوات را در باکو بگذارند. در سال ۱۹۱۳، هنگامی که به مناسبت ۳۰۰ سالگی سلسله رومانوف تزار روسیه عفو عمومی صادر شد، پدربزرگم توانست به باکو بازگردد و خود مستقیماً رهبری مساوات را بر عهده بگیرد و آذربایجان را قدم به قدم به سمت استقلال هدایت کند…
- برخی محققان میگویند که یکی از دلایل اصلی سقوط جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۲۰، تشکیل پارلمان بسیار دموکراتیک توسط رسولزاده تحت تأثیر انگلیسیها بود و حتی به دشمنان آشکار آذربایجان یعنی داشناکها و جناحهای طرفدار بلشویک هم جا داده شد…
- میدانید، برخی بدون تحقیق عمیق به نتیجهگیریهای نادرست میرسند. اما روند تاریخ همه چیز را آشکار میکند. دلیل اصلی سقوط جمهوری، تجاوز یک قدرت عظیم و وحشی به آذربایجان بود. میتوان این را به خفهکردن یک نوزاد تازه متولد شده توسط یک مار تشبیه کرد. سایر کشمکشهای داخلی درجه دوم هستند… اینکه رسولزاده اولین دولت دموکراتیک در شرق را تأسیس کرد، حاکمیت کشورمان را بر ۱۱۴ هزار کیلومتر مربع برقرار کرد، پرچم سه رنگ آذربایجان را برافراشت، برای اولین بار به زنان حق رأی داد و غیره، واقعیتهای غیرقابل انکارند…
- در سال ۱۹۰۵ وقتی کارگران در باخچالی برای اعتصاب اقدام کردند و مالکان نفت قصد داشتند استالین را در چاه بیندازند، محمد امین مانع شد و سپس فرار او از زندان بایل را نیز سازماندهی کرد. استالین هم وقتی در سال ۱۹۲۰ مطلع شد که پدربزرگ شما زندانی شده، آمد او را آزاد کرد و وظیفه وجدانیش را انجام داد. برخی منابع کمونیستی حتی تا امروز تبلیغ میکنند که گویا استالین به پدربزرگ شما پیشنهاد کرده که خانوادهاش را هم میتواند به مسکو ببرد، اما او همسر و ۴ فرزندش را در آنجا گذاشت و رفت…
- بله، رسولزاده با استالین دوست بوده است. اما وقتی استالین در سال ۱۹۲۰ او را آزاد کرد، گفت: «یک ساعت وقت داری با آذربایجان و خانوادهات وداع کنی.» در آن زمان پدرم تازه به دنیا آمده بود. پدربزرگم هنگام جدا شدن او را بوسید و نامش را «آزر» گذاشت (صدایش میلرزد)… جالب اینکه اولین کسی که در آذربایجان نام «آزر» را داشت، پدرم است و پدربزرگم این نام را به احترام وطنش که تا آخر عمر دلتنگ آن بود، به پسرش داده بود… محمد امین سپس همراه استالین به مسکو رفت و دو سال آنجا ماند. او به عنوان نماینده مطبوعاتی کمیساریای ملیتهای RSFSR کار میکرد و در مؤسسه شرقشناسی تدریس میکرد.
استالین به رسولزاده سمتهای بالایی پیشنهاد داد، اما پدربزرگم از همه آنها امتناع کرد. استالین میگفت: «این رسولزاده خیلی آدم جالبی است، هرچه پیشنهاد میکنیم، رد میکند.» پدربزرگم به او توضیح داد که «دوستی ما محترم است، اما من نمیتوانم با رهبری کشوری که وطنم را مستعمره کرده، همکاری سیاسی کنم.» سپس وقتی محمد امین فهمید که نمیتواند در اینجا برای آذربایجان کاری انجام دهد، با عنوان مرخصی به لنینگراد رفت و از آنجا با کمک همرزمانش بهطور مخفیانه به فنلاند گریخت. بعد مسیر او ترکیه، آلمان، لهستان، رومانی و دوباره ترکیه بود… تا پایان عمرش، زندگی او غریب، اما پر از مبارزه و افتخار برای استقلال آذربایجان بود.
- برخی ادعا میکنند که محمد امین در دو سالی که در مسکو بود میتوانست به باکو برگردد و با خانوادهاش دیدار کند، یعنی استالین این امکان را فراهم میکرد…
- این حرفها را کسانی میزنند که ملت و وطن خود را دوست ندارند و خود را با اطاعت از امپراتوریها مفتخر میدانند. ثانیاً استالین خودش به او گفته بود که زندگی در باکو برایت خطرناک است و ممکن است با بهانههای مختلف بازداشت و اعدام شوی. بنابراین او نمیتوانست به آنجا برود. هنوز آدمهای دو رو مثل علیحیدر قرایف آنجا بودند که به دولت مساوات خیانت کرده بودند. پدربزرگم به او گفته بود که بلشویکها خودشان تو را اعدام خواهند کرد. و همین اتفاق افتاد…
- هنگام سفر رسولزاده با استالین به مسکو، گفتگوهای جالبی در قطار داشتند…
- در مسیر استالین به او گفت: «چه شد؟ شما یک دولت ایجاد کردید، اما در نهایت فروپاشید.» پدربزرگم پاسخ داد: «اگرچه نتوانستیم آن دولت را به خوبی نگه داریم، اما مردممان را با مفهوم آزادی آشنا کردیم…»
- باز هم کمونیستها ادعا میکنند که خانواده و فرزندان رسولزاده به مدت ۱۷ سال در باکو تحت حمایت حکومت شوروی زندگی راحت و تحصیل کردهاند. اما در دهه ۱۹۳۰، محمد امین که تحت حمایت نخستوزیر لهستان، پیلسودسکی بود، به دلیل تحریکات آشکار علیه شوروی و سازماندهی قیام در مناطق مختلف، از جمله شکی، مجبور شد خانوادهاش را نیز به تبعید بفرستد…
- نه، در آن سالها رسولزادهها نمیتوانستند راحت زندگی کنند. پدرم تعریف میکرد؛ برادر بزرگترم، یعنی عمویم وقتی از مدرسه میآمد، میگفت: «معلمان دوباره شروع کردند علیه پدربزرگت صحبت کنند، گویا او به مردم خیانت کرده است.» یعنی نسل ما ابتدا تحت فشار روحی و روانی زندگی کرد و در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۳۷، اعدامها و تبعیدها آغاز شد. از نسل رسولزادهها تقریباً هزار نفر اعدام شدند یا در زندان و تبعید جان باختند و ناپدید شدند… بعد از ۵۶ سال تبعید، تنها پدرم آذر توانست در وطن بخوابد… (صدایش میلرزد) روی سنگ قبر هم نوشته شده: «پس از ۵۶ سال تبعید، تنها تو توانستی در وطن بخوابی. خداوند به تو و به هموطنان ما که قبرشان دور از آذربایجان است، بهشت فراوان ندهد…»
- اما رسولزاده در لهستان، جایی که با نام روزنامهنگار ترک مهاجرت کرده بود، واقعاً علیه دولت شوروی فعالیت تبلیغاتی قوی انجام داد…
- درست است، پدربزرگم در لهستان بود. او در سازمان «پرمته» که پیلسودسکی علیه شوروی ایجاد کرده بود، شرکت کرد و به عنوان مشاور کنار پیلسودسکی کار کرد. و با سخنرانیها و مقالات خود برای آذربایجان کارهایی انجام داد…
- طبق دانستههای من، محمد امین در لهستان با دختر برادر مارشال پیلسودسکی به نام واندا (بعداً لیلا) ازدواج کرده بود، اما ظاهراً فرزندی نداشت…
- نه، محمد امین با پیلسودسکی ازدواج نکرده بود. فقط به عنوان دوست زندگی میکردند…
- درباره روابط سیاسی پدربزرگتان با هیتلر چه میدانید؟
- آلمانیها هنگام حمله به شوروی، برای تحت تأثیر قرار دادن مردم هر منطقه افراد نفوذی را انتخاب میکردند. وقتی در قفقاز جنوبی بررسی کردند که چه کسی چنین نفوذی دارد، روی پدربزرگم توقف کردند. بنابراین اطلاعاتی درباره او جمعآوری کردند. محمد امین را با وزیر امور خارجه، ریبنتروپ ملاقات دادند. در مذاکرات، محمد امین اعلام کرد که اگر شوروی سقوط کند، دولت آلمان استقلال آذربایجان را به رسمیت بشناسد. اما وقتی مشخص شد هیتلر قصد ندارد استقلال آذربایجان را بشناسد، پدربزرگم پیشنهاد همکاری آنها را رد کرد. در نتیجه، از او خواستند ظرف ۲۴ ساعت آلمان را ترک کند. او قبل از رفتن در حضور اعضای لژیون سخنرانی کرد و گفت: «در جنگ با شوروی به دیگر مردم صلحطلب تیر شلیک نکنید… شما فقط برای آزادی مردم خود بجنگید.» سپس به رومانی رفت و در آنجا پیش دوست سفیر ترکیه ماند. بعد از پایان جنگ دوباره به آلمان رفت و به جا دادن اسیران هموطن کمک کرد…
- همچنین جالب است که محمد امین از آتاتورک کمی فاصله داشته است… احتمالاً مسیر سیاسی چنین ایجاب میکرد؟
- آتاتورک درباره او نوشته بود: «تو سه سال از من کوچکی، اما سه سال قبل از من پرچم استقلال را بر افراشتی. من هم در ترکیه اجازه نمیدهم آن پرچم پایین بیاید…» ابتدا رابطه آنها خوب بود، اما بعد از سال ۱۹۲۳، وقتی رسولزاده در ترکیه تبلیغات گسترده علیه شوروی انجام داد، کرملین خواست این تبلیغات متوقف شود. آتاتورک هم به پدربزرگم پیشنهاد داد که بیای و نماینده مجلس شو، فعلاً مسئله آذربایجان را کنار بگذار… محمد امین اما گفت که نمیتواند مبارزه برای آذربایجان را تا پایان عمرش متوقف کند. به همین دلیل به آلمان رفت…
- جایی خواندهام که آتاتورک در اوت ۱۹۲۰ در جلسه مجلس ترکیه چنین گفته بود: «دولت مساوات که از خدمت به انگلیسیها لذت میبرد…»
- اینها شایعه است آتاتورک هیچجا چنین چیزی نگفته. اما جالب است که استالین کتاب «جمهوری آذربایجان» رُسولزاده را آنقدر پسندیده بود که آن را بین مدیران توزیع کرده بود تا بخوانند و یاد بگیرند. حوزه نفوذ پدربزرگم آنقدر قوی بود که استالین گروههای ویژهای میفرستاد تا در خارج از کشور علیه او تبلیغ کنند…
- شما اولین بار کی متوجه شدید پدربزرگتان چه کسی است؟
- از کودکی میدانستم که پدربزرگم فردی بسیار بانفوذ است. اما از آنجایی که بزرگترهای ما با ترس درباره او حرف میزدند، نمیدانستم دقیقاً چه کارهایی انجام داده است. وقتی بزرگ شدم فهمیدم…
- وقتی محمد امین وفات کرد، به خانواده شما اطلاع داده شد؟
- در سال ۱۹۵۵، وقتی پدربزرگم در آنکارا درگذشت، من تنها ۹ سال داشتم. ما هم در کاراگاندا در تبعید بودیم. بعدها پدرم میگفت که مأموران دستگاه امنیتی آمدند و به من اطلاع دادند که پدرت فوت کرده است…
هفته ایچی – ۲۰۱۴ – ۲۹ ژانویه
* رائیس رسولزاده در سال ۱۹۴۶ در قزاقستان به دنیا آمده است. در یکی از اظهارات خود معنای نامش را اینگونه توضیح داده است: «Ra در مصر باستان نماد خورشید بوده و is به معنی پرتو و گرماست.»
