یکی از مهمترین و تاریخیترین محلات پاریس کارتیه لَتَن Quartier Latin نام دارد. از توریستیترین محلات توریستیترین شهر جهان است و آثار بسیار معروف تاریخی و هنری دارد. کارتیه لتن دانشگاهیترین محله پاریس نیز هست. سورین قدیمیترین دانشگاه فرانسه و بلکه جهان، مدارس عالی و دانشگاههای پاریس 2 و چند دانشگاه مهم دیگر فرانسه در این محله واقع است. حوادث دانشجوئی سال 1968 از کارتیه لتن شکل گرفت.
ترجمه این نام “محله لاتین” است. نام لاتین ریشه در دانشگاهی بودن این محله دارد. از قرون وسطی زبان اصلی دانشگاههای فرانسه لاتین بود. ورود به دانشگاه فیالواقع با یاد گرفتن زبان لاتین شروع میشد. به همین جهت هم نام محله لاتین شد. اکنون هم از در و دیوار این محله نشانههائی زبان لاتین میبارد. با چنین گذشتهای آیا میتوان گفت زبان ملی مردم فرانسه و خاصه پاریس لاتین است؟ حتی مطرح کردن این سؤال هم شوخی مضحکی است.
داستان انگلستان و زبان انگلیسی که امروز همه جهان را فرا گرفته است از این هم جالبتر است. انگلیسی زبان بزرگترین امپراتوری تاریخ بشر در انبوه مستعمرات بریتانیا در اقصی نقاط جهان بود. اما در خود انگلیس برای قرنها و حتی در دوران شکوه این امپراتوری گوئی زبان انگلیسی مستعمره دو زبان لاتین و فرانسه بود. زبان انگلیسی به قدری از فرانسه تاثیر گرفته است که ریشههای ژرمنی این زبان هم آسیب دیده است.
جایگاه نیوتن دانشمند قرن هفدهم بریتانیا چنان در فیزیک بالاست که علم فیزیک به قبل و بعد نیوتن تقسیم میشود. نیوتن و اغلب دانشمندان و فلاسفه همعصر او آثار خود را به لاتین مینوشتند. بعد از آن دوران هم اوضاع چنین بود. آدام اسمیت شناختهشدهترین نظریهپرداز سرمایهداری است. او در قرن هیجدهم دانشگاه گلاسکو را به آکسفورد ترجیح داد. چون میگفت در آکسفورد همه چیز به لاتین است اما در گلاسکو به انگلیسی هم میتوان سخنرانی کرد و نوشت.
همه این حوادث مربوط به اواسط قرن هیجدهم و دوران اوج قدرت و ثروت و شکوفائی امپراتوری بریتانیاست. اما در دانشگاههای بسیار معتبر این کشور زبان علم و دانش لاتین است. دانشگاهی هم که در آن فرانسیس هاچسون فیلسوف به خود اجازه میدهد در اقدامی ساختارشکنانه زبان لاتین را کنار بگذارد و به انگلیسی سخنرانی کند، متفاوت محسوب میشود.
تاریخ زبان در بریتانیا چنین است. زبان لاتین و در مرحله بعد زبان فرانسه نقش دو زبان کلاسیک را در این کشور دارد. هم اکنون هم بعضی مکاتبات رسمی بین مجلسین عوام و اعیان بریتانیا بر اساس سنتهای کهن به زبان فرانسه قدیم است.
با چنین پیشینهای آیا میتوان گفت زبان ملی مردم انگلیس لاتین و یا فرانسه است؟ آیا انگلیسی زبان بیسوادها در این کشور بود؟ حتی پرسیدن چنین سؤالی هم مضحک است.
در آلمان هم اوضاع چنین بود. لایبنیتس دانشمند بزرگ آلمانی هم زمان با نیوتن از بنیانگذاران حساب دیفرانسیل و انتگرال عموم آثار خود به لاتین و فرانسه و بعد آلمانی نوشته است. آیا زبان ملی آلمانیها لاتین یا فرانسه بود؟ در اغلب دربارها و محافل علمی و هنری امپراتوریهای روسیه و عثمانی و اتریش مجار، زبان فرانسه وزن بسیار بالائی داشت.
حتی مطرح کردن چنین سؤالاتی اطاله کلام است. اینها امر بدیهی در جهان امرور است. زبان ملی بحث دیگری است و بعضاً هیچ ارتباطی به میراث کلاسیک ملتها در اعصار نردیک هم ندارد. اما چه توان کرد که قریب به یک قرن است ما در ایران اسیر همین بدیهیاتی هستبم که به محض بیرون از رفتن از ایران صحبت از آن هم با مضحکه پهلو میزند.
***
دانشمندان و صاحبنظران تُرک در این منطقه هم دستکم از هزار سال پیش تقریباً همه آثار علمی و فلسفی و دینی و هنری و موسیقائی خود را به زبان عربی مینوشتند. اما امروز تُرکها نه خود را عرب میدانند و نه زبان ملی آنها عربی است. هیج عربی هم در جهان چنین نظری را قومگرایانه و یا احیاناً توهین به خود تلقی نمیکند. همین تُرکان بسیاری از دیوانهای شعری خود را به زبان فارسی سرودند. در ایران و هند زبان دیوانی دربار تُرکها هم عموماً فارسی بود.
حالا بیا و در این دوره زمانه به هموطن ملیگرای خود بگو این موضوع مربوط به اعصار گذشته است. و جایگاه گذشته فارسی را تا حد عربی و لاتین بالا ببر تا بلکه حضرات رضایت دهند توهینی در کار نیست. اما چه توان کرد که نرود میخ آهنین در سنگ. جز توهین و خیانت چیز دیگری از این امور مسلم و بدیهی نخواهند فهمید.
به محض چنین اظهاراتی از فرهنگستان تا دیلمستان از رهگذر تا نویسنده از عباس معروفی درگذشته تا علیاکبر ولایتی رو به موت از نوچههای جواد طباطبائی تا شعبان بیمخهای سلطنتطلب، همه و همه علم و کُتل بر خواهند داشت که چه نشستهاید پانتُرکیستها دارند ایران را به یغما میبرند.
این چه مصیبتی است؟ امروزه چنین نگاهی حتی در اصلیترین زادگاه زبان فارسی یعنی افغانستان هم نگاه مسلط نیست. اما در ایران جزو مسلمات صد سال اخیر شده است. موضوع فقط این نیست. طرز فکری که به چنین وضعی دامن زد، و معمولاً در هر زمینه دیگری ناتوان بود، از بد حادثه در جا انداختن این نگرش چنان موفق شد که باورکردنی نیست.
دو پادشاه سابق و به قول طرفدارانشان “ایرانساز” این جریان به فرموده سیاست خارجی نصب و به فرموده همان سیاست با تحقیر عزل شدند. اولی مدعی بود یک ارتش مدرن تشکیل داده است. اما در جریان جنگ دوم همین که بوی جنگ به مشام رسید ارتش او بلافاصله از هم پاشید و ایران را به چند فوج ذخیره روس و انگلیس باخت. دومی هم که میگفت کوروش بخواب من بیدارم در ایام بحران برای فرار از ایران روی دنده اتوماتیک بود. همین که هوا پَس میشد اعلیحضرت فرار را بر قرار ترجیح میداد.
این ناسیونالیسم گندهگو و متوهم از ایرانشهر و ایران فرهنگی و جهان ایرانی میگوید، اما در عمل جز دامن زدن به خودبرتربینی متوهمانه کارکرد دیگری نداشته است. حتی قادر به جذب تاجیکهای فارسیزبان افغانستان هم نبوده است. هزارههای شیعه را هم رانده است. در این ویدیو یک آخوند افغانستانی میگوید اگر افغان در ایران علامه و پروفسور هم بشود نزد ایرانی به یک جُو نخواهد ارزید و در نهایت یک “افغانی” است. مرجع تقلید هم بشود یک ایرانی پشت سر او نماز نخواهد خواند.
اما همین جریان ناتوان و دیگرستیز که در بیرون از ایران حتی قادر به جذب جوامع فارسیزبان هم نیست، در داخل ایران کاملاً موفق شد. تاریخ ایران را آنگونه که دوست داشت نوشت. وطن را و دوست را و دشمن را کاملاً باب میل خود تعریف کرد. پروژههای باستانگرائی و کوروشبازی و نژادگرائی و آریائیگری و عربستیزی و تُرکستیزی را رواج داد. از کرمان به ژرمان رسید. مخاطب خود را چنان هوائی کرد تا شوخی شوخی بپندارد نقطه پرگار تمدن است و همسایگی با تُرک و عرب اساساً در شأن او نیست.
طوری از قاجاریه به هخامنشیان پل زدند و از روی صدها سال تاریخ بسیار اثرگذار سلجوقی و غزنوی و صفوی و افشار پریدند که گوئی کوروش هخامنشی همین دویست سال پیش سند شش دانگ ایران بزرگ را به قاجارها تحویل داده بود و آنها هم در اثر بیلیاقتی بخش عمده این سرزمین را به دیگران باخته بودند.
شاهان قاجار را چنان تحقیر کردند که گوئی جز رتقوفتق امور حرمسرا کار دیگری از آنها بر نمیآمد. از ناصرالدین شاه قاجار حتی شخصیتزدائی کردند و او را تا حد یک دلقلک پایین آوردند. امروز دیگر بر هر محققی آشکار است که ایران فعلی ادامه ممالک محروسه قاجار است. در دوران ناصرالدینشاه هم کشور شاهد گشایشهایی شد که اتفاقاً منشاء آنها شخص شاه بود. اولین دانشگاه ایران دانشگاه تهران نبود، دارالفنون بود. نصب امیرکبیر هم با نظر شاه بود. عزل امیرکبیر هم بیش از هر چیزی ریشه در تندروی سیاسی امیر داشت که گاهی ولینعمت خود را آشکارا تحقیر میکرد.
اما اکنون شاهد چه تصویری در گُستره کشور از آن دوران هستیم؟ چطور ناسیونالیسمی که توان ممکلتداری آنها در عمل حریف چند فوج قزاق روس هم نبود و به عجز و التماس میافتاد چنین موفقیتی کسب کرد؟ اکنون بابت ترکمانچای هم چنان طلبکار هستند که گوئی قاجارها املاک کوروش هخامنشی را به ثمن بخس فروختند.
***
واقعیت این است که ابر و باد و نفت و گاز و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا ناسیونالیستهای پهلوانپنبه ایرانی جدی جدی خود را داخل میوهجات بدانند. در ادامه هم مدعی شوند هزاران سال است ایران را حفظ کردند و از این به بعد هم حفظ خواهند کرد. در جا انداختن گفتمان خود هم موفق شدند. بخت سخت یار این ناسیونالیسم بود.
دولتهای استعماری و قدرتهای غربی به هر دلیلی، و برعکس عثمانی، تقریباً هیچ کاری به ممالک محروسه ایران نداشتند. در ادامه حتی از آن حمایت هم کردند. اگر یکی از آن دهها فشاری که به عثمانی آوردند به ممالک محروسه ایران میآوردند، ولایات آذربایجان و بلوچستان که جای خود دارد، اکنون اصفهان و خراسان هم دو کشور مجزا بود. کاری هم میکردند تا همواره بر سر مالکیت منطقه مرزی طبس با هم در جنگ و جدال باشند. و لابد اکنون دیوان شعر “طبس همیشه خراسان” از میرفرجام طرقبهای شاعر دربار خراسان به چاپ چهلم هم رسیده بود.
این ناسیونالیسم رانتی در غیاب فشار خارجی و استعماری به آسانی موفق شد تمام پتانسیل دو موجودیت ریشهدار مذهب شیعه و زبان فارسی را هم کاملاً به نفع خود مصادره کند. از بخت بالای این جریان، کارکرد جبرانی و متقابل دو موجودیت شیعه و زبان فارسی، زهر و ناتوانی آن دو را در پهنه ایران جبران هم کرد.
زبان فارسی هرگز عامل اتحاد ایرانیان نبود و نمیتوانست هم باشد. اما مذهب شیعه چسب اجتماعی کمنظیری بود. در توان مذهب شیعه همین قدر باید گفت که طی صد سال گذشته روح ملی کُرد هم نتوانسته است حریف آن شود. قریب به نصف کُردهای ایران شیعه هستند اما عملاً در مدار ملیگرائی فارسی قرار دارند. به هر حال این ناسیونالیسم چنان در مصادره پتانسیل بالقوه شیعه موفق شد که حتی در ادامه شیعه را یک مذهب ایرانی هم نامیدند. از سیاوش به امام حسین پل زدند.
اما میراث زبان فارسی در دوران مُدرن یک پیامد ناخواسته و کمنظیر و شاید هم بینظیر برای ناسیونالیسم فارسی داشت. و آن نقش متعادلکننده مذهبی زبان فارسی بود. عربی زیاد دین و دانش اغلب فرقههای اسلامی هم در دوارن مُدرن چنین کارکردی نداشت. تُرکی زبانی مردمی با آن پیشیه و هزار سال حکومت از هر نوع شیعی و سُنّی و علوی و بکتاشی و فاطمی آن هم چنین کارکردی در دنیای امروز ندارد.
اساساً از زبان چنین انتظاری نیست. اما بخت یار این ناسیونالیسم بود. بیآنکه خود کمترین توانی داشته باشد میراث فارسی به تنهائی موفق شد بخش بزرگی از زهر تهاجمی و فرقهگرایانه شیعه را در ایران بگیرد و در مواردی خلع سلاح کند. حتی امروز هم آثار نکبت این زهر را میتوان دید که نماز خواندن در مساجد اهلسنت ایران را معادل زنا میداند.
در مقاله “حلب، آغاز فروپاشی دو سرمایه ایران” به تفصیل به این مسئله پرداختم و علاقهمندان میتوانند مطالعه کنند. شاهد یک خوششانسی استثنائی برای این ناسیونالیسم ذاتاً ناتوان هستیم. شیعه عامل نزدیکی بخش بزرگی از مردم ایران و مخصوصاً تُرک و فارس میشود. میراث فارسی هم کینتوزی مذهب علیه غیرشیعیان ایران را تعدیل میکند.
ثروت نفت و گاز را هم که نگو و نپرس. از محمدرضا پهلوی پادشاهی ساخت که به انگلیسیها درس سیاست داد. محمود احمدینژاد در شرایط نرمال بعید بود بخشدار موفقی برای گرمسار هم باشد، اما به مدد همین نفت و گاز از مدیریت جهانی دم زد.
نگاه تمامیتخواهانه این ناسیونالیسم گُل بود به چمن نظام مقدس هم آراسته شد. ملیگرائی و بازیهایی چون کوروش بخواب و کوروش بیدارشو در زمان پهلویها شکل گرفت. اما در آن تاریخ دو شانس بزرگ برای نقد درست این جریان هم وجود داشت.
عموم روشنفکران از پهلویها و مخصوصاً پهلوی دوم بیزار بودند. حتی خیلی از ملیگرایان هم از او روی برگرداندند. شخصیت پهلوی دوم ترکیبی از توهم و تکبّر بود. در ادامه حتی در دربار خود هم کمابیش تنها ماند. جامعه هم در آن تاریخ بشدت مذهبی بود. طرز فکر آخوندها در بسیاری از مناطق ایران مرجعیت تقریباً انحصاری داشت. قادر بودند نوشابه پپسی را هم حرام اعلام کنند.
در چنین فضائی که پهلویها علمدار این نوع ملیگرائی بودند ممکن بود مخصوصاً از طرف روشنفکران نقد شوند . اما این کارها ثبات لازم دارد و این سرزمین کلنگی هم تنها چیزی که ندارد ثبات است.
کلنگ رژیم مقدس در سالهای اول همان کاری را با پهلویها کرد که کلنگ پهلویها با قاجارها کرده بود. پهلویها تا توانستند از ایران و مخصوصاً از تهران آثار قاجاری را زدوند. در پایتخت قاجار نامی از قاجار باقی نگذاشتند. همه چیز شد شهنار و شاپور و سایر اسامی پهلوی. گوئی این کشور تاریخ نداشت.
رژیم مقدس هم همین کار را با پهلویها کرد. سالهای اول حتی با کلمه “ملی” هم در افتاندند. نام مجلس در قانون اساسی اول این رژیم “مجلس شورای ملی” بود. مرکز قانونگذاری خود را بر خلاف نص صریح قانون اساسی به “مجلس شورای اسلامی” تغییر دادند. نام “پارس” بر خبرگزاری رسمی کشور را برنتابیدند و خبرگزاری جمهوری اسلامی نامیدند. با شاهنامه و سیزده بدر و نوروز هم درافتادند.
در ادامه و بعد از سرکوب همه مخالفان عملاً فهمیدند باید به کدام تنظیمات برگردند. اکنون از در و دیوار کشور پاسارگاد و کوروش و یا به قول خودشان ارزشهای ملی میبارد. مهمترین نهاد نظامی رژیم یک خبرگزاری به نام “فارس” دارد. شگفت اینکه به لحاظ تاریخی “پارس” تا حدودی از مُعرّب شده آن “فارس” خنثیتر بود. مثلاً خیلی بعید به نظر میرسد روزی کارخانهای در ایران نام خود را “فارس خودرو” و محصول تولیدی را هم “پژو فارس” نامگذاری کند. اما پارس و پرشیا به وفور نامگذاری میشود.
این رویکرد تاثیر مخرب خود را گذاشت. کارنامه یکسره ناکام و ورشکسته این چند ده سال عملاً رژیم گذشته را هم سفیدشوئی کرد. ملیگرائی از نقد در جامعه خودی بیبهره ماند. شاه سابق ایران یکی دو بار گفت کوروش بخواب یا نخواب، اکنون و در ظلّ کارنامه درخشان نظام مقدس برای کوروش جشن تولد هم میگیرند. به زیارت قبر او میروند. بعید نیست در آینده مراسم دیگری هم در کار باشد. ممکن است روزی صحبت از مراسم ختنهسوران کوروش هم به میان آید.
در هر حال گذشته را نمیتوان تغییر داد. بخت یار ناسیونالیسمی بود که به راحتی همه ایران را اسیر مباحثی کرد تا از بام تا شام گرفتار بدیهیات بمانند. این ناسیونالیسم حتی شایستگی میزبانی میراث زبان فارسی را هم ندارد. جایگاه فارسی قبل از پیدایش این ناسیونالیسم در کل منطقه به تنها چیزی که ربط نداشت تعلقات قومی بود. اکنون قومگرایانهترین تفسیر را در سفره زبان فارسی گذاشتند. هر کس هم نخواهد سر این سفره قومگرایانه بنشیند دشمن فارسی مینامند. هویت بزرگترین مدافعان ایران در طول تاریخ یعنی تُرکها را انیرانی میدانند.
در فردای فروپاشی سیستم حاکم ممکن است هزار خطر کشور را تهدید کند. در چنین شرایطی شاید بعضیها معتقد باشند برای دوران گذار ناسیونالیسم مدافع وطن موقتاً شرّ لازم است. گرچه این باور خطرناک است. چون این ناسیونالیسم در اصل وطنستیز است. وطن که فقط خاک و کوه و دشت و دمن نیست. این ناسیونالیسم رانتی، فرهنگ و زبان و تاریخ دست کمنصف ایرانیان را انیرانی میداند. با همه اینها چنین توانی هم ندارد.
یکی از همان عوامل ابر و باد و نفت و گاز و بخت و اقبال از این ناسیونالیسم گرفته شود فلج است. اکنون بسیاری از این عوامل بیاثر است. نتایج این فلج را از همین الان میتوان دید. بعضاً مفلوجانی چون رضا پهلوی چهره این جریان است. بیجهت نیست که بزرگترین امید آنها هم به رژیمچنچ امثال ترامپ است.
نابختیاری از این بالاتر؟ با این جریانها بر سر چه چیزی میتوان گفتگو کرد؟ حتی فضیلت در عدم گفتگو با این جریان است. جز استهلاک و بحث بر سر بدیهیات حاصلی ندارد. بر همین اساس کم نیستند فعالانی در آذربایجان که به راهکار جدائی رسیدند. میگویند بهتر است به کل حسابمان را از این جریانها جدا کنیم و آنها را با طرز فکر خودشان تنها بگذاریم.
در اینصورت چه خواهد شد؟ بر فرض مردم آذربایجان و کل مناطق تُرک ایران تصمیم به جدائی بگیرند. حدود و ثغور این مناطق کجاست؟ آذربایجان دقیقاً کجاست؟
قصد ندارم همان مسائل تکراری را که معمولاً مرکزگرابان مطرح میکنند و میگویند اگر ما نباشیم و ایرانی که ما میگوئیم آسیب ببیند، مثلاً در غرب آذربایجان دریای خون به پا خواهد شد. میخواهم بگویم حتی اگر فرض کنیم در چنان روزی طرفین تسلیم داوری عادلانهترین گروههای بینالمللی هم بشوند، باز هم بخت یار تُرکان نخواهد بود و همچنان اسیر انبوهی از بدیهیات ویرانگر خواهند شد. در فصل بعدی به این مسئله پرداخته خواهد شد.
—
تذکر نویسنده: برای راحتی خوانندگان و خاصه دوستانی که فرصت کافی برای مطالب طولانی ندارند، فصل سوم نوشته به زودی و در ادامه این پُست منتشر خواهد شد. فصول بعدی نیز به همین ترتیب منتشر و به اشتراک گذاشته خواهد شد.
بخش اول نوشته را اینجا بخوانید.
