اگر به نیکی در تاریخ معرفت مشترک و میراث فرهنگیای که تمدن ما را از کاشغر تا آناتولی بههم پیوند داده بنگریم، به رشتهای از زبانها برمیخوریم؛ زبان سُغدی که برای مدتی دراز بهعنوان زبان بینقومی از آسیای میانه تا بینالنهرین استفاده میشده است. پیامبر بابلی، مانی میترا، هنگامی که از بابل به بلخ آمد، همه آثارش را به زبان سُغدی نوشت، یا دستکم آنچه از او باقی مانده، به همین زبان است. این همان داستانیست که ۵۰۰ سال بعد درباره مزدک فرّخدین نیز تکرار شد؛ او از بلخ به بابل رفت، یا در حقیقت از ماوراءالنهر به بینالنهرین، و هنوز زبانی که سخنانش را میپراکند و حفظ میکرد، زبان سُغدی بود.
پیش از آن، نیاکان ما زبانهای فراوانی در گستره تمدنی خود پرورده بودند؛ از سانسکریت تا پهلوی، از خوارزمی تا ترکی اورخونی (که به گوکترک یا ترکی آیغوری نیز مشهور است). اما با آمدن اسلام، برای مدتها فرهنگ و آداب و رسوم عرب با زور شمشیر و ستم بر مردم مستولی شد و مردمان زبان، واژهگان و الفبای خویش را از یاد بردند، اما جان زبان را نه.
اسطورههایی که به زبان معنا میدادند، دوباره زنده شدند؛ هم در دربار سامانیان بخارا و هم در دربار قراختاییان خوقند و کاشغر. در همین روزگار، بیش از بیست خانواده ترک در سراسر منطقه تمدنی ما حکومت میکردند و معارفی که میراث مشترک نیاکان ما بود، در میان همین حکومتهای فرهنگپرور بازسازی شد و نسلبهنسل تا روزگار ما بالید.
نخستین سیاستنامهای که پس از اسلام نوشته شد، به ترکی میانه بود و پس از آن، در دربار ترکان سلجوقی، سیاستنامه مبسوطی به فارسی نگاشته شد. اینها را میگویم تا بدانیم هیچگاه میان زبان ترکی و فارسی دوگانهگی نبوده است؛ بلکه هر دو جان هم و دوگانه هم بودهاند. چرا که هر دو زبان، سلسله معناهای مشترک را حمل میکردند و حافظه هر دو، گنجینه مشترکی از رویا و اسطورههای همانند بود. این همان رازی بود که امیرعلیشیر نوایی دریافته بود و کوشید زبان ترکی جغتایی ــ یا نسخه سوم حقیقت ترکی ــ را در کنار زبان فارسی بپروراند. نخبهگان ما در طول تاریخ تقریباً هر دو زبان را میدانستند، چرا که واژهگان مشترک در هر دو فراوان بود و معنا و حافظه یگانه را بهعنوان آبشخور با خود داشتند. ترکی از نظر ساختار به پهلوی و سُغدی نزدیکتر بود و فارسی از نظر واژهگان، وارث طبیعی آنها.
نوایی با بازسرایی مهمترین داستانهای عشق و حماسه ــ که جانمایه تمدن مشترک ما بودند ــ به زبان ترکی جغتایی یا ازبیکی، کاری کارستان کرد. او حتا کوشید بخشی از داستانهای کهن و افسانههای جانبخش ترکی قدیم را نیز بازسرایی کند. در ترجمهای که از نفحات جامی به ازبیکی ارایه داده، این آرزو را در مقدمه اثر بهروشنی شرح کرده است.
از همینرو، دانستن نیمی از میراث فرهنگی و سنت داستانپردازی ما بدون دانستن زبان ازبیکی میسر نیست. نمیتوان به ترکی استانبولی معاصر نگاه کرد ــ که محصول روزگار جدید است و حتا رشته پیوندش با ترکی عثمانی گسسته شده ــ و بر پایه آن، خویشاوندی فارسی و ترکی را سنجید. برای شناخت این خویشاوندی باید به زبان ازبیکی رجوع کرد. زبان ازبیکی نه تنها برای فارسیزبانان، بلکه برای همه ترکزبانان نیز گنجینهای مرجع است.
شاید ترکی امروز در ترکیه، ازبیکستان، قزاقستان و دیگر کشورها نویسندهگان و شاعران بزرگی داشته باشد، اما گنجینه رازهای جادویی ترکی ــ که در حقیقت گنجینه مشترک ترکی و فارسی و رشته وصل ما بهعنوان مردمان یک تمدن با ریشههای نیاکان ماست ــ تنها در ادبیات ازبیکی میسر است.
مردم مناطق ترکزبان افغانستان راههای دیگری نیز برای حفظ نشانهها و نمادهای نیاکان یافتهاند؛ نشانههایی که در دل هرکدام داستانی و در هر نماد، سلسلهای از اسطوره پنهان است. مثلاً نقش قالینها و گلیمها و حتا نمدها؛ از صلیبهای سبز و سرخ، چلیپاهای شکسته، گلهای ششپر و ستارههای هشتضلعی، تا نقش کمان و عقاب، گل نیلوفر آبی، خورشید و شیر. هر یک از این نقشها رازی را از روزگاران کهن به زمان ما رساندهاند.
برخی از این طرحها تنها یادگار قبیلهای گمشدهاند و برخی دیگر نشانه قبیلههای ازهمدورافتاده که وقتی در یک پرده یا گلیم کنار هم قرار میگیرند، معنای یگانهگی و سیر تاریخی تمدن ما را در درازنای تاریخ روایت میکنند.
ادبیات ازبیکی را نیز باید چنین خواند؛ یعنی تنها واژههایی از یک غزل عاشقانه یا داستانی حماسی نیست، بلکه در پشت هر واژه، ذخیرهای از داستانها و اسطورهها نهان شده است. گاهی زبان ازبیکی تنها در افغانستان از محلهای تا محله دیگر متفاوت است، نه فقط بهخاطر تلفظ متفاوت واژهها، بلکه بهدلیل رشته قصههایی که هرکدام در گذر زمان با خود آوردهاند.
مثلاً قبچاقها در سمنگان، قرلقها در بدخشان، ایماقها در فاریاب، خواجههای آقچه، یا قرقیزهای پامیر و همینطور رکانیهایی که فارسیزبان شدهاند در دره ترکمن هزاره، یا منغیتها در بهسود و جلالآباد، هر یک سلسلهای از تداعیهای معنایی دارند که در میان آنها بسیار متفاوت است، چرا که هر کدام از مسیری جداگانه در دل تاریخ گذشته و به سرچشمه گنجینه مشترک نیاکان ما رسیدهاند.
من در هر نقطهای از افغانستان که با ترکزبانان روبهرو شدم، بهویژه با جوانان، از آنها خواستم به زبان ترکی نیز بنویسند. حتا در ایران شاگردان بسیاری داشتم که به ترکی مینوشتند. درخواست از آنان برای نوشتن به ترکی فقط بهخاطر حفظ زبان مادری نیست. زبان مادری بهتنهایی شاید مهم باشد، اما درباره زبان ترکی، مساله فقط زبان نیست؛ بلکه فعال کردن نیمکره دیگر مغز است.
روز زبان ازبیکی را باید پاس داشت. نباید درباره حاشیههای بیمعنا چون داشتن یا نداشتن «واو»، برتری زبانی یا قدمت نژادی بحث کرد؛ اینها بحثهای استعماریاند. باید به جان زبان و رویاهای پنهان در آن پرداخت. باید از شاعران جوانی که به زبان ازبیکی مینویسند حمایت کرد و به نویسندهگان هر دو زبان فارسی و ترکی آموخت که گذشته، جان و آینده آنان یکی است.
به نقل از: روزنامه هشت صبح افغانستان
* سید رضا محمدی (1358) شاعر، مترجم،منتقد ادبی و روزنامهنگار اهل کشور افغانستان است. با وجود آنکه در ایران زیسته و با روزنامههای «سلام» و «کار و کارگر» همکاری داشته، و در دانشگاه امام صادق کارشناسی ارشد علوم سیاسی خوانده، کلامش به شوونیسم آزاردهندهی مرکزگرایان آلوده نشده است.
